×293×

ساخت وبلاگ

از خوبیای آقای سمیر آقا اینه که وقتی بهش بگی مشکلت جیه دقیقا، و جه انتظاری ازش داری، کاملا درک میکنه و لجبازی نمیکنه و انجامش میده. ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 18:25

امشب برای اولین بار به تئاتر رفتم و کار قوی ای رو دیدم (که البته از دید غیر تخصصی من قوی بود) به نام راهنمای جامع هیولا شدن، در پردیس تئاتر شهرزاد. بعدش با همکارا رفتیم شام بیرون و از تمام امشب احتمالا نور هایی یادم بمونه که قرمز رنگ بودن، صحنه هایی که اهسته می شد و سریع، و این که به نظرم تئاتر، یه هنر "بسیار قوی" هست... خیلی سخت... و نیازمند توانایی های بالا. ای کاش می تونستم بیشتر و بیشتر توی این سالن های تئاتر دقت بگذرونم و یکن بیشتر با این دنیا ارتباط بگیرم. حالا میفهمم جرا خیلی از انسان ها عاشق این جو هنری تئاتر و سینما هستن...حس خوبی داره که میتونه تورو وابسته بع دنیای خودش بکنه...و جالب تر این مه،. سالها پیش وبلاگ دختری به نام زهرا رو میخوندم، که اون هم توی کست این تئاتر بود و دیدنش خیلی جالب بود. چقدر دنیا کوچیکه نه؟ ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 14:17

امروز، برای دوری از هوای آلوده، با سمیر رفتیم کاخ سعد آباد.... خیلی زیبا بود و بسیـــار بزرگ و طبیعت خیلی زیبایی داشت .... یه فانتزی‌ای همیشه داشتم از پرنسس بودن، در معنای کلیشه‌ای پرنسس، و لحظه هایی که از پله های کاخ سبز عبور می کردم حس می کردم همون پرنسس هستم، با یه لباس بلند و پف دار از حجم زیادی از حریر، زیبایی بی مثال و موهای بسیار بلنــــد. (که البته از این شرایط فقط موهای بلندشو داشتم ) و زیبا تر از کاخ سبز، کاخ ملت بود. اما مدام این حس رو داشتم که این وسایل واقعی نیستند و جایگزیده شدند. از کجا معلوم این مبل همون مبل باشه یا این لوستر همون لوستر؟ ... این حس آزارم می‌داد و این که چرا انقدر تعداد عطر های فرح کم بود؟ D: زیبا تر از تمام اجسام فاخر انسانی مثل پیانو خفن قدیمی و فرش یک دست و دستبافت به مساحت 124 متر مربع و فلان و فلان، برگ های طلایی روی زمین بود.... چشم انداز خفن برگای پاییزی ، تناژ نارنجی زمین، درخت های خفن و خوشگل بلند...و یه چیز جالب دیگه هم موزه استاد فرشچیان بود. قبلا یکبار تو بچگی رفته بودم و اصلا حوصله نکرده بودم نقاشیارو درست ببینم.اما اینبار با علاقه بیشتری دیدم و از اییییین همه جزئیات لذت بردم. ای کاش کمی از نقاشی یا معماری یا کلا دنیای هنر سرم می شد تا درک بیشتری پیدا می کردم از تمام مجموعه هنری خفنی که امروز دیدم.... و این که هرروز بیشتر متوجه میشم که سمیر از یه اصل و نصب بسیار با فرهنگ و با استعداده.... پیشینه اصیلی داره و این چیزیه که توی صحبتای جسته گریخته اش درباره خانواده اش متوجه می‌شم.و در نهایت به این جمله از ژان پل سارتر فکر می کنم که :هنر اگر چه نان نمی شود اما شراب زندگیست.فکر می کنم تلفیق تئاتر اونشب و موزه های امروز، بهم فهموند که لذت ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 14:17